ماتیلدا



 


دریافت

 

اشک رازی‌ست
لبخند رازی‌ست
عشق رازی‌ست

اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود.



قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی.

من دردِ مشترکم
مرا فریاد کن.



درخت با جنگل سخن می‌گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می‌گویم

نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه‌های تو را دریافته‌ام
با لبانت برای همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هایت با دستانِ من آشناست.

در خلوتِ روشن با تو گریسته‌ام
برایِ خاطرِ زندگان،
و در گورستانِ تاریک با تو خوانده‌ام
زیباترینِ سرودها را
زیرا که مردگانِ این سال
عاشق‌ترینِ زندگان بوده‌اند.



دستت را به من بده
دست‌های تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن می‌گویم
به‌سانِ ابر که با توفان
به‌سانِ علف که با صحرا
به‌سانِ باران که با دریا
به‌سانِ پرنده که با بهار
به‌سانِ درخت که با جنگل سخن می‌گوید

زیرا که من
ریشه‌های تو را دریافته‌ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

(احمد شاملو)

 


با یک تلفن، رشته افکارت پاره میشود.

نظم فکری و برنامه ریزی روزانه ات بهم میریزد.

آنطرف خط، غریبه نیست و آشناست.

چاره ای نداری که پاسخگو باشی

او هم گناهی ندارد.

امیدش، گوش شنوایش و محرم اسرارش تویی.

به تو نگوید به که بگوید.

درست است که غم وغصه اش را همراه با یک سطل بزرگ آب یخ بر روی سرت آوار میکند.

و تو میمانی و یک سطل آب سرد ریخته بر روی مغزت.

چه کنم؟ 

دنیا همین است

بالا دارد.پایین هم دارد

باید صبور بودباید منتظر بود.باید تحمل کرد

درست است که خودت برای خودت کم نداری

درست است که امروزت از معدود روزهایی بود که تا ظهر به خوبی و خوشی تمام شد.

ولی از ظهر به بعد باید سنگ صبور دیگری باشی تا حالت جا بیایید و سخت تر و محکم تر شوی

بدون شک هر مشکلی راه چاره ای دارد

با یک مسکّنِ درست میشود، باید از این دست انداز فکری عبور کرد که گره در کارت نشود.

ولی با یک خیز فکری دیگر و مهمتر از همه یک آمادگی فکری لازم باید برای حل مشکلش فکری کرد.

مشکلش مشکل جدیدی نیستهر چند راه حل آسانی هم معمولا ندارد

هر کسی برای خودش دارد.ولی با دست روی دست گذاشتن، این وجدان آرامم نمی گذارد.

دعا کنید روزنه امید و راه حلی بیام.سپاس


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها